به گزارش فردای خبر به نقل از روابط عمومی بانک تجارت،اگرچه همه خاطرات مطرح شده از دوران اسارت در این محفل صمیمی جذاب و دلنشین بود، ولی خاطره "محمد فلاح" یکی از همکاران آزاده حاضر در مراسم نمک خاصی داشت، از جنس همدلی ایرانیان بود و غرور ملی و اقتدار ایران را تداعی میکرد، به همین دلایل بیش از همه به دل نشست.
قدر تخممرغ داخل یخچالتان را بدانید...
نامش محمد بود و لقبش فلاح. از آن آدمهای خوش زبانی که همه ما در این شرایط باید چند تا از آنها را دور و بر خودمان داشته باشیم تا دچار رخوت و کسالت نشویم.
فلاح خاطرهاش را اینگونه آغاز کرد: وقتی به اسارت درآمدم مجروح بودم. بعد از 7 ماه برای قطع پای راست به بیمارستان اعزام شدم. آنجا بود که چند تخم مرغ را دست یک افسر عراقی دیدم. بدون رودربایستی بگویم یک دفعه بعد از چندماه که تخم مرغ نخورده بودم هوس کردم. به افسر عراقی پیشنهاد دادم تخم مرغ را برایش املت کنم و او هم قبول کرد. تصور میکردم حداقل لقمهای از املت قسمت خودم شود ولی افسر خیر ندیده حتی یک لقمه هم به من نداد. شاید باورتان نشود که حسرت آن تخم مرغ به دلم ماند و خیلی ناراحت شدم.
فلاح درباره چگونگی غلبه بر این حسرت گفت:وقتی برگشتم ایران هر وقت مادر سوال میکرد غذا چی برایت درست کنم تا چند وعده غذایی میگفتم تخم مرغ. خلاصه اینکه از من به شما نصیحت قدر تخممرغ داخل یخچالتان را بدانید که بعدا حسرت آن را نخورید.
صحبت فلاح به اینجا که رسید بغض گلویش را گرفت و در حالی که به همکار کناردستی خود اشاره میکرد ادامه داد: اسرای اردوگاه ما مرام و معرفت را در حق من که مجروح بودم تمام کردند. برای انجام کارهای شخصیام از استحمام و ... همه وهمه در کنارم بودند. حتی در بسیاری مواقع با سپر کردن دستهای خود بجای من کتک خوردند.
فلاح به سمت صندلی کناری خود برگشت و برگونه همکار دیگر آزاده بانک که کنارش نشسته بود بوسه زد و گفت: یکی از آن عزیزان با معرفت که هرگز او را فراموش نمیکنم الان کنار من نشسته و بعد از 35 سال دوباره او را دیدم، او کسی نیست جز آزاده سرافراز حمیدرضا رضازاده.
در میان صدای دست و تشویق حاضرین در مراسم که حالا گوشه چشمانشان هم از خاطره فلاح نمناک شده بود همکار دیگری از ردیف جلوی میهمانان ایستاد و محمد فلاح را در آغوش گرفت. هادی میرکیانی رو به مدیرعامل بانک کرد و گفت: آقای دکتر با خاطراتی که آقای فلاح تعریف کرد و از روی لهجه و طن صدایش تازه او را شناختم. من و آقای فلاح 35 سال پیش در یک اردوگاه بودیم. میرکیانی نمیدانست که سالهای سال با دوست زمان اسارت خود در بانک تجارت هم همکار بوده است.اینگونه بود که در مراسم تقدیر از آزادگان بانک سه دوست صمیمی پس از 35 سال دوباره به هم رسیدند و دیدارها تازه شد.